کتاب Focus on vocabulary جلد 1
chapter 2
لغات هدف
| English | Persian |
|---|---|
| absorbed | غرقشده، مجذوب |
| explode | منفجر شدن |
| intellectual | فکری، عقلانی |
| peer | همسن، همرده |
| ache | درد داشتن |
| feedback | بازخورد |
| interval | فاصله (زمانی) |
| strive | تلاش کردن |
| amusement | سرگرمی، تفریح |
| fictional | خیالی |
| lung | ریه |
| tension | تنش |
| confront | مواجه شدن |
| fiercely | شدیداً، با خشونت |
| medal | مدال |
| thus | بنابراین |
| distracted | حواسپرت |
| fulfillment | تحقق، رضایت |
| motivation | انگیزه |
| trivial | جزئی، بیاهمیت |
| drift | رانده شدن، شناور شدن |
| gripped | درگیر، مجذوب |
| overcome | غلبه کردن |
| worthwhile | ارزشمند |
Do you ever find yourself so completely gripped by what you are doing that you lose track of time?
آیا تا به حال خودتان را در حالی یافتهاید که آنقدر غرق در کاری شدهاید که گذر زمان را فراموش کردهاید؟
All of a sudden you look up at the clock and realize that hours have passed?
ناگهان به ساعت نگاه میکنید و متوجه میشوید که ساعتها گذشته است؟
This could apply to a basketball player absorbed in perfecting a shot,
این میتواند دربارهٔ بازیکن بسکتبالی باشد که در تلاش برای کامل کردن یک پرتاب غرق شده است،
or a violinist fiercely concentrating on a piece of music.
یا یک نوازنده ویولن که با شدت روی یک قطعه موسیقی تمرکز کرده است.
When does this total engagement and loss of time typically occur for you?
برای شما معمولاً چه زمانی چنین غرق شدن کامل و از دست دادن زمان اتفاق میافتد؟
Contrary to what many believe, these moments in our lives are not passive, receptive, relaxing times.
بر خلاف آنچه بسیاری باور دارند، این لحظات در زندگی ما زمانهایی منفعل، پذیرنده و آرام نیستند.
These moments are when the body or mind is voluntarily stretched to its limits in order to accomplish something difficult and worthwhile.
این لحظات زمانی هستند که بدن یا ذهن ما بهطور داوطلبانه تا مرز توان خود کشیده میشود تا کاری دشوار و ارزشمند انجام دهد.
In turn, we later reflect on these moments as great experiences.
در نتیجه، بعدها به این لحظات به عنوان تجربههایی فوقالعاده نگاه میکنیم.
It's fair to say then that great experiences don't happen to us; they are something we make happen.
بنابراین میتوان بهدرستی گفت که تجربههای عالی برای ما اتفاق نمیافتند؛ بلکه ما خودمان آنها را رقم میزنیم.
However, such experiences are not necessarily pleasant at the time they occur.
با این حال، چنین تجربههایی لزوماً در لحظهای که اتفاق میافتند، خوشایند نیستند.
Take Olympic gold medal-winning swimmer Michael Phelps as an example.
برای مثال، شناگر برنده مدال طلای المپیک، مایکل فلپس را در نظر بگیرید.
His muscles might have ached during his most memorable races,
ممکن است عضلاتش در حین خاطرهانگیزترین مسابقاتش درد گرفته باشند،
his lungs might have felt like they would explode,
ریههایش شاید طوری بوده که انگار هر لحظه میخواهند منفجر شوند،
and he might have felt overcome with tiredness.
و احتمالاً احساس خستگی شدید و غیرقابلتحملی داشته است.
Yet these were probably the best moments of his life.
اما با این حال، احتمالاً اینها بهترین لحظات زندگیاش بودهاند.
He was in control and able to accomplish his goals.
او کنترل اوضاع را در دست داشت و توانست به اهدافش برسد.
Getting control of life is never easy, and it can be painful.
بهدست آوردن کنترل زندگی هرگز آسان نیست، و میتواند همراه با درد و رنج باشد.
But in the long run, great experiences like these add up to a sense of mastery that comes as close to happiness as anything else we can possibly imagine.
اما در بلندمدت، تجربههای فوقالعادهای مثل اینها به احساسی از تسلط و مهارت منجر میشوند که به خوشبختی نزدیکتر از هر چیز دیگری است که بتوان تصورش را کرد.
The loss of self-consciousness that happens when you are completely absorbed in an activity—intellectual, social, or physical—is described in psychology as a state of flow.
از بین رفتن آگاهی از خود زمانی که کاملاً در یک فعالیت ذهنی، اجتماعی یا جسمی غرق میشوید، در روانشناسی به عنوان "وضعیت جریان (flow)" شناخته میشود.
It is called flow because people regularly describe the experience as similar to drifting along with the flow of a river.
به آن «جریان» گفته میشود چون افراد اغلب این تجربه را شبیه به شناور بودن در مسیر جریان یک رودخانه توصیف میکنند.
You don't have to be an Olympic swimmer or star musician to experience flow.
لازم نیست یک شناگر المپیکی یا یک نوازنده معروف باشید تا تجربه جریان را داشته باشید.
In order to achieve flow, you must experience an activity as voluntary and enjoyable,
برای رسیدن به جریان، باید فعالیتی را بهصورت داوطلبانه و لذتبخش انجام دهید،
and it must require skill and present an achievable challenge, with the goal being success.
و آن فعالیت باید نیازمند مهارت باشد و چالشی قابلدستیابی را ارائه دهد، بهطوری که هدف آن موفقیت باشد.
You must feel as though you have control and receive immediate feedback about your performance with room for growth.
باید احساس کنید که بر اوضاع مسلط هستید و بازخورد فوری از عملکرد خود دریافت میکنید، همراه با فضای رشد و پیشرفت.
Thus, you can achieve flow while reading a good book or while fixing your car.
بنابراین، شما میتوانید در حین خواندن یک کتاب خوب یا حتی هنگام تعمیر ماشینتان به وضعیت «جریان» برسید.
A growing body of research supports the notion that by confronting and meeting challenges, anyone can create flow in their life.
تحقیقات روزافزونی این باور را تأیید میکنند که هر کسی میتواند با روبهرو شدن و غلبه بر چالشها، در زندگی خود به حالت «جریان» برسد.
What this means is that we should not aim for a life without stress or tension because these pressures actually encourage us to strive toward self-fulfillment, or the achievement of our hopes and ambitions.
یعنی نباید هدفمان زندگیای بدون استرس یا تنش باشد، چون همین فشارها ما را تشویق میکنند تا برای رسیدن به رشد فردی و تحقق آرزوها و اهدافمان تلاش کنیم.
Scientists such as Mihaly Csikszentmihalyi (pronounced: me-hay chick-sent-me-hay) study the impact of flow states on human happiness, productivity, and success.
دانشمندانی مانند میهالی چیکسنتمیهای (تلفظ: می-هی چیک-سِنت-می-هی) روی تأثیر حالت «جریان» بر شادی، بهرهوری و موفقیت انسان مطالعه میکنند.
In one study, 250 high-flow and low-flow teenagers were asked to report on their feelings and activities at regular intervals.
در یکی از مطالعات، از ۲۵۰ نوجوان با تجربه «جریان بالا» و «جریان پایین» خواسته شد که احساسات و فعالیتهای خود را در زمانهای مشخص گزارش دهند.
The high-flow teenagers generally reported more time spent on hobbies, sports, and homework, and measured higher levels of self-esteem and engagement.
نوجوانانی که بیشتر در حالت جریان بودند، معمولاً زمان بیشتری را صرف سرگرمیها، ورزش و انجام تکالیفشان میکردند و سطح بالاتری از اعتماد به نفس و درگیری ذهنی را نشان میدادند.
Interestingly, however, they self-reported lower levels of fun than the low-flow teenagers.
جالب اینجاست که با وجود این، آنها میزان تفریح کمتری نسبت به نوجوانان گروه جریان پایین گزارش کردند.
Apparently, high-flow teenagers see their low-flow peers as experiencing more fun engaging in low-flow amusements, such as video games, TV, and socializing.
ظاهراً نوجوانان گروه جریان بالا، دوستانشان در گروه جریان پایین را در حال انجام فعالیتهای سرگرمکنندهتری مانند بازیهای ویدیویی، تماشای تلویزیون و گپوگفتهای اجتماعی میبینند.
However, the high-flow teenagers end up having greater long-term happiness as well as success in school, social relationships, and careers.
اما در نهایت، نوجوانان جریان بالا از شادی بلندمدت بیشتری برخوردارند و در مدرسه، روابط اجتماعی و مسیر شغلی خود موفقتر ظاهر میشوند.
If flow has such incredible benefits for our happiness, relationships, and success,
اگر حالت «جریان» چنین فواید شگفتانگیزی برای شادی، روابط و موفقیت ما دارد،
then why do we usually choose to let ourselves be distracted by low-flow, and arguably trivial, activities?
پس چرا معمولاً اجازه میدهیم حواسمان با فعالیتهای سطح پایین و نسبتاً بیاهمیت پرت شود؟
Why do we often choose our favorite TV program over an engaging fictional novel or game of basketball?
چرا اغلب ترجیح میدهیم برنامه تلویزیونی مورد علاقهمان را تماشا کنیم تا اینکه مثلاً رمان داستانی جذاب بخوانیم یا بسکتبال بازی کنیم؟
One hypothesis is that high-flow activities require more initial motivation because they require skill and concentration.
یکی از فرضیهها این است که فعالیتهایی که باعث حالت جریان میشوند، در ابتدا به انگیزه بیشتری نیاز دارند چون نیازمند مهارت و تمرکز هستند.
In other words, high-flow activities are work—but work that pays off!
بهعبارت دیگر، فعالیتهایی که جریان ایجاد میکنند، نوعی کار هستند—اما کاری که در نهایت سود زیادی دارد!
Do you ever find yourself so completely gripped by what you are doing that you lose track of time?
آیا تا به حال خودتان را در حالی یافتهاید که آنقدر غرق در کاری شدهاید که گذر زمان را فراموش کردهاید؟
All of a sudden you look up at the clock and realize that hours have passed?
ناگهان به ساعت نگاه میکنید و متوجه میشوید که ساعتها گذشته است؟
This could apply to a basketball player absorbed in perfecting a shot,
این میتواند دربارهٔ بازیکن بسکتبالی باشد که در تلاش برای کامل کردن یک پرتاب غرق شده است،
or a violinist fiercely concentrating on a piece of music.
یا یک نوازنده ویولن که با شدت روی یک قطعه موسیقی تمرکز کرده است.
When does this total engagement and loss of time typically occur for you?
برای شما معمولاً چه زمانی چنین غرق شدن کامل و از دست دادن زمان اتفاق میافتد؟